جدول جو
جدول جو

معنی در ضمن - جستجوی لغت در جدول جو

در ضمن
همچنین، وانگهی، افزون برین
تصویری از در ضمن
تصویر در ضمن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در زمان
تصویر در زمان
درحال، فی الفور
فرهنگ فارسی عمید
(دْرا / دِ مِ)
شهری در جنوب شرقی نروژ در کنار رود درامن و بر رأس آبدرۀ درامن، که از مراکز مهم صنعتی و داد و ستد است و از مصنوعاتش کاغذ و منسوجات میباشد و دارای 30935 تن سکنه است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هََ)
نامی است که ابن فقیه برای دروازۀ بخارا در سمرقند، آورده. (از شرح احوال رودکی ص 128). و رجوع به در آهنین شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دی دَ)
مرکّب از: در، باب + زدن، مصدر، دق الباب. دق الباب کردن. کوفتن و زدن در. حلقه بر در کوفتن. (ناظم الاطباء)، در زدن برای دو چیز می باشد، یکی آنکه آنکس در را واکند تا این کس درون خانه آید، دوم آنکه صاحب خانه بیرون آید و با این کس بر خورد. (ازآنندراج) ، کوبیدن در کسی به منظور حاجت نزد وی بردن یا تقاضای یاری از وی کردن یا در هدفی به وی پیوستن و ابراز خدمت کردن به وی:
از بس که زدم در سحرگاه
آخر در آسمان شکستم.
خاقانی.
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری.
نظامی.
در گردون به خواهشهای ناممکن مزن چندین
مخواه از وی سر زلف ایاز و بخت محمودی.
درویش واله هروی (از آنندراج)،
همیشه پیشۀ من عجز و کار اوست استغنا
ز گلچین در زدن می آید و از باغبان بستن.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
سر نمی پیچم ز خدمت گرچه قابل نیستم
حلقۀماه است در گوشم در شب می زنم.
حکیم عطائی (از آنندراج)،
- در حجرۀ کسی زدن، حاجت نزد وی بردن:
شب دراز دو چشمم بر آستان امید
که بامداد در حجره میزند مأمول.
سعدی.
- در کسی را زدن، کنایه از حاجت نزدوی بردن:
تو در خلق می زنی همه وقت
لاجرم بی نصیب از این بابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
حاشیه و کنارۀ مزین از لباس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِرر)
روستایی است به یمن. (آنندراج) (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
قریه ای است از قراء نواحی صنعاء یمن. (معجم البلدان). دهیست به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در پین
تصویر در پین
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دم در خانه بزرگان نگهبانی دهد نگهبان در حاجب قاپوچی، حارس نگهبان. یا دربان فلک آفتاب، ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در حین
تصویر در حین
دردم، درحال، فوراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در زدن
تصویر در زدن
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در زمان
تصویر در زمان
در حال فورا فی لافور. رشته و ریسمان تافته که در سوزن کشند
فرهنگ لغت هوشیار
نغمه و نوایی است از موسیقی که در حالت غم شنونده نوازند تا وی از غم بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مشوش مختلط شوریده آشفته یا در هم و برهم. آمیخته، متفرق، شوریده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دم
تصویر در دم
بی درنگ هماندم در زمان فورا
فرهنگ لغت هوشیار
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دم
تصویر در دم
((دَ دَ))
بی درنگ، همان دم، در زمان، فوراً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در هم
تصویر در هم
((دَ هَ))
آمیخته، مخلوط، آشفته، شوریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
((دَ. شُ دَ))
داخل شدن، به درون رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
((~. شُ دَ))
مخلوط شدن، آشفته شدن، عصبانی گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در دم
تصویر در دم
فی الفور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در جمع
تصویر در جمع
در کنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در حین
تصویر در حین
در هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر شدن، از وقت گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون بریز
فرهنگ گویش مازندرانی
چمن ساور، منطقه ای در جنوب ارتفاعات بالاجاده ی کردکوی که
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
مدت زمان زیاد، دیرهنگام، خیلی وقت ها
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی